قاعده لاضرر و درسی که از رفتار حضرت پیامبر ص گرفتم، ریشه رفتار که نسب ضرر زننده را درآور و جلویش بیانداز...
در زمان رسول خدا(ص)، سمرة بن جندب در کنار خانه مردى از انصار، درخت خرمايى داشت که راه رسيدن به آن از داخل خانه آن مرد ميگذشت.
سمره براى سرکشى به آن درخت و انجام امور آن، بارها سرزده وارد منزل مرد انصارى شده و بدين ترتيب باعث مزاحمت خانواده او ميگرديد تا اينکه عرصه بر صاحبخانه تنگ شد و به سمره گفت: تو بدون اطلاع قبلي وارد منزلم ميشوى و ممکن است اعضاى خانوادهام در وضعيتى باشند که تو نبايد آنها را ببينى! بعد از اين، هنگام عبور، اجازه بخواه تا اهل خانهام مطلع باشند!
سمره گفت: من از ميان خانه تو به باغ خودم ميروم و چون حق عبور دارم لزومى به اعلام و اخذ اجازه نميبينم! مرد انصارى مجبور شد به رسول اکرم(ص) شکايت کند.
آنحضرت به سمره فرمود: بعد از اين هنگام عبور، حضورت را اعلام کن. سمره گفت: اين کار را نخواهم کرد.
پيامبر(ص) فرمود: از اين درخت دست بردار و به ازاى آن، درخت ديگرى با همين ويژگي به تو ميدهم. سمره قبول نکرد. آنگاه پيامبر فرمود: در مقابل آن درخت، ده درخت بگير و دست از آن بردار و سمره بازهم قبول نکرد.
پس پيامبر فرمود: دست از درخت بردار و به جايش در بهشت يک درخت خرما به تو خواهم داد؛ اما او اين بار هم نپذيرفت تا اينکه رسول الله(ص) فرمودند: "انّک رجل مضارّ و لا ضرر و لا ضرار على مؤمن"؛ يعنى: تو مرد ضرر زنندهاى هستى، و کسى نبايد به مؤمن ضرر بزند. بعد از آن دستور داد آن درخت را کندند و نزد سمره انداختند.(1)
شخصى به حضرت امام حسن عسکري(ع) نوشت که کسي قناتى دارد و ديگرى در همسايگي او قصد حفر قنات ديگري را دارد. او چه مقدار بايد رعايت حريم کند؟ آنحضرت در پاسخ نوشتند: «عَلَى حَسَبِ أَنْ لَا تُضِرَّ إِحْدَاهُمَا بِالْأُخْرَى»؛ يعنى: به گونهاى باشد که يکى به ديگرى ضرر نرساند.(2)
1. کليني، محمد بن يعقوب، الکافي، ج 5، ص 292، تهران، دار الکتب الإسلامية، چاپ چهارم، 1407ق.
2. همان، ص 293.
مصداق ضرر زننده ای که نفعی هم از این ضرر زندنش که نمی بیند هیچ، که اساسا در حال ضربات کاری به خودش است، اینقدر دیدم که برایم رفتارهایشان مضحک شده و اثر خاصی هم ندارد!
اما یک چیز را خوب یاد گرفتم، احترام که گذاشتم و احترام که ندیدم هیچ، پای ضرر و سماجت هم وسط آمد، ریشه اشان را درآورده و جلویشان می گذارم!
گاهی همه ما که در یک جا جمعیم، به یک باور مشترک می رسیم و انگار به یک سطح آگاهی یکسان دسترسی پیدا می کنیم، حرفهای هم را می فهمیم و وقتی یکی چیزی را می فهمد، دیگران او را درک می کنند، گویی اراده الهی بر این کنار هم جمع شدنها همیشه حاکم است.
عاقبت ضرر زننده دیدن ریشه و دلیل این روحیه ضرر زدنش است، گرچه اعتقاد دارم همه انسانها توان اصلاح دارند، اما معتقدم سطح این اصلاحات هرگز کسی را به شخصی که خودش را به فساد نیالوده و از خط و صراط مستقیم خارج نشده، نمی رساند، پس نباید با رفتارهای نابجا باعث ضرر و اضراری به غیر شویم تا از پا بیافتیم.
زمانی که پای صحبت همکارانم می نشستم، می گفتند، ناراحت نباش اینجا قلدری مرسوم بوده!
یا اگر حرص بخوری و پشت این میز دور از جانتان سکته کنید، کسی فردا اسم شما را هم نمی آورد!
یا اینجا قانون جنگل حاکم است!
ومن همیشه فکر می کردم، چرا من عاشق این بودم، اینجا باشم؟
چرا از دوران دبستان دوست داشتم من قرآن را کمی بفهم، واقعا بفهمم، و تفسیر کنم؟
چرا اینقدر به اصحاب الشمال حساسیت داشتم و همیشه فکر می کردم در یک خواب و بیداری کسی با اشاره به متن قرآن پدر عزیزم، از من خواست که من آن را تفسیر کنم؟
و آن وقت ایمن بیت حافظ جلوی چشمم روی سفره قلکارمان بود:
حسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت
آری به اتفاق جهان می توان گرفت
اینکه بدانی بزودی دوران جهل و بلاهت در زمین به سر می رسد و حقیقتا یک آمیختگی پیش می آید لذتی است که به هر کسی نمی رسد!
خواهم شدن به کوی مغان آستین فشان
زین فتنهها که دامن آخرزمان گرفت
می خور که هر که آخر کار جهان بدید
از غم سبک برآمد و رطل گران گرفت
بر برگ گل به خون شقایق نوشتهاند
کان کس که پخته شد می چون ارغوان گرفت
تفسیر کوی مغان برای بعد، اما به شهر جهانی مرتبط است و در دیوان شاه نعمت ا... ولی هم توضیحاتی خاص دارد.